نام:شهید علی محمودوند
تولد:1343
شهادت:1371
......
شهید علی (امیر) محمودوند 17 صفر سال 1343 هجری قمری در تهران به دنیا آمد،
با
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، علی نیز مانند دیگر جوانان مومن ایران سر از
پا نمیشناخت، با خوشحالی در بسیج مسجد ثبتنام نمود، او که تحصیلاتش را تا
پایان دوره راهنمایی ادامه داد، با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت پایگاه بسیج
مسجد در آمد و با اشتیاقی زائد الوصف در فعالیت های مذهبی بسیج و مسجد
مشارکت کرد علی محمودوند بیشتر اوقاتش را در مسجد بود، و هربار که یا یک
دمپایی پاره به خانه بازمیگشت، ، و مادرش معترضانه به او میگفت: «این چه
وضعی است» نگاهش را به زمین میدوخت و میگفت:«مامان اشکالی نداره، آن بنده
خدایی که کفشهایم را برده، احتمالاً احتیاج داشته است» 17 سال بیشتر نداشت
که شناسنامهاش را برداشت تا به جبهه برود، مادرش می گفت: «علی این کار را
نکن در جبهه از تو کاری ساخته نیست» کنار در ایستاد و پاسخ داد:«مادرجان!
شما به من بگوئید، بمیر، میمیرم ولی نگوئید نرو من آنجا آب که میتوانم
بدهم» بالاخره تابستان سال 1361 راهی جبهه شد.
علی در تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان در سن هفده سالگی به جبهه رفت و در گردان تخریب لشگر 27 محمدرسولالله (ص) به عنوان تخریبچی مشغول به ادای وظیفه شد، سپس در عملیات والفجر مقدماتی همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و برای اولین بار از ناحیه دست مجروح شد. شهید علی محمودوند در عملیات والفجر 8 برای همیشه پایسش را از دست داد اما با وجود 70 درصد جانبازی باز هم از دفاع از میهن اسلامی چشم نپوشید تا اینکه در سال 1367 با دوشیزهای پارسا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد، شهید محمودوند به خاطر علاقه فراوانش به نظام مقدس جمهوری اسلامی و با داشتن جانبازی های فراوان (شیمیایی، موجی، قطع پا و 25 ساچمه در دست) به عضویت سپاه پاسداران جمهوری اسلامی درآمد و توانست با تلاش بسیار مدرک دیپلم خود را دریافت نماید. محمودوند در سال 1371 بعد از شهادت سیدعلی موسوی به یاری برادران گروه تفحص شتافت و 8 سال در میان خاکهای تفتیده جنوب برای یافتن پیکر شهداء تلاش نمود، به طوریکه دو مرتبه پای مصنوعی خود را بر اثر کار زیاد از دست داد، علی محمودوند که حالا به عنوان فرمانده گروه تفحص لشگر27 محمدرسولالله (ص) شناخته میشد سرانجام در تاریخ 22/11/1379 و در سن 36 سالگی در منطقه فکه بر اثر انفجار مین به یاران شهیدش ملحق شد،از شهید محمودوند دو فرزند به نام های عباس که نابینا و فلج بود، به همراه دخترش در نزد ما به یادگار گذاشت، پیکر پاکش را طبق وصیت در قطعه 27 بهشتزهرا او به خاک سپردند.
از زندگانی علی محمودوند خاطرات فراوانی نقل شده است که نشان از اخلاص، مجاهدت ، تقوا ، شجاعت و عشق به میهن و اسلام داشت. در ادامه بخشی از خاطرات آن شهید عزیر را بیان خواهیم کرد
فریاد الله اکبر
در عملیات والفجر مقدماتی صدام که توان مقابله و
دفاع ایران به کامش تلخ می آمد و خود را در مقابل عزم و اراده ایران ناچیز
می دید تعدادی از تیپهای کماندویی اردن و سودان را برای فشار بیشتر به فکه
آورد، بعد از محاصره شدن بخشی از نیروهای ایران در منطقه آتشبارهای سنگین و
نیمهسنگین عراق (گرای) کانال را هدف گرفتند و چند ساعت متوالی بچهها زیر
باران آتش خمپاره، کاتیوشا، رگبار و توپ بودند، عوامل جنگی عراق نیز با
بلندگو به ما فحش میدادند و میگفتند:«راه فرار ندارید». وضع خیلی
ناخوشایند بود، و بچهها به خاطر تمام شدن مهمات در تنگنا قرار داشتند؛ حتی
برخی در لابلای خاک به دنبال چهار تا فشنگ میگشتند، با این حال دلیر
مردان بسیجی یک هفته مقاومت کردند، مختصری آب و چند عدد کمپوت باقی مانده
بود که با صلاح دید فرمانده جیرهبندی شد، گرسنگی و تشنگی بیداد میکرد،
اما با این وجود صدای بلندگوی دشمن که بلند میشد، بچهها با تمام وجود
فریاد میزدند:«اللهاکبر»، علی میگفت:«من تا زندهام، صدای در هم پیچیده
دعوت به تسلیم بلندگوهای دشمن و تکبیرهایی را که از لبهای قاچقاچ شده
نیروها بیرون میآمد، فراموش نمیکنم»
ردپای جنگ
علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشت، فشار امواج انفجار
چند بار به او فشار آورده بود؛ شیمیایی هم شده بود و به همین خاطر هربار که
سرش درد میگرفت با تمام قدرت سرش را فشار میداد، به گونهای که احساس
میکردی سرش منفجر خواهد شد، با تعجب نگاهش میکردم، میگفت:«تو نمیدانی
چطور درد میکند، حالم به هم میخورد» وقتی علت سردردش را میپرسیدم،پاسخ
میداد :«اعصابم ناراحته،شاید فشارم رفته بالا و شاید هم چربیم» اما من
میدانستم، او شیمیایی شده کلیههایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت،
عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل میکرد، یادم هست در این
گونه مواقع میگفت:«فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار میکوبید و
فشار میداد تا زمانیکه بدنش خشک میشد. حتی یکبار همسر و فرزندانش را به
آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشهها را شکست. هشت سال دفاع مقدس از خاک
پاک ایران دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود، در جایجای پیکرش ردپای جنگ بود
اما او باز هم مقاومت کرد.
راوی:خانواده شهید
روح ایمان علی حتی در لحظاتی که از خود بیخود میشد هم محرز بود؛ او نمیخواست خانواده و اطرافیانش با درد اون بسوزند.
انس و الفت علی محمودوند با اهل بیت و اعتقاد و ایمان به اینکه اهل بیت در همه حالات سربازانش را تنها نمیگذارد باعث شده بود تا کار وی در گروه تفحص نمود بیشتری داشته باشد
عید سال 1374 هر روز صبح تا شب با نام خدا به دنبال پیکر شهیدی میگشتیم
اما تلاش ما بیفایده بود، تا اینکه کاروانی از تهران به میهمانی ما آمد.
چند جانباز فداکار در این گروه حضور داشتند، صبح روز بعد حاج محمودوند از
میان مهمانان برخاست و با صوت زیبایش زیارت عاشورا را قرائت کرد، صدائی
حزین که میگفت:« بابی انت و امی...» زیارت عاشورا که به پایان رسید، حاجی
دو رکعت نماز خواند، و شاد و خندان از مقر خارج شد. با تعجب پرسیدم، کجا با
این عجله؟ او در حالیکه میخندید، پاسخ داد:«استارت کار خورد، دیگر تمام
شد، رفتم که شهید پیدا کنم». نزدیک ظهر با صدای بوق ماشین از سولهها بیرون
آمدیم، باورمان نمیشد، علی پیکر شهیدی را همراه داشت، با این کار بیشتر
به اعجاز زیارت عاشورا ایمان آوردیم.
راوی:حمید داوودآبادی
شهادت
روز سوم بهمن ماه بود علی از استراحتگاه که خارج شد، نگاهی به
آسمان انداخت، و گفت:«تو به من قول دادی، تو ده روز دیگر فرصت داری، به
قولی که به من دادی عمل کنی وگرنه میروم و دیگه پشت سرم را نگاه نمیکنم»
پای مصنوعیاش شکسته بود، با خنده کمی لیلی رفت و به ما گفت:«این پا روی
مین رفتن داره» بالاخره یومالله 22 بهمن ماه از راه رسید علی به میدان مین
رفت، و حدود 62 الی 63 مین را پیدا کرد. من نیز کنارش بودم، به آخرین مین
که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود 7 متر از علی دور شدم، ناگهان صدای
انفجاری مهیب در دشت پیچید، به طرف محمودوند دویدم، او با پیکری خونین روی
زمین افتاده بودم باورم نمیشد اما خدا هیچگاه خلف وعده نمیکند.
حسین
شریفینیا با شنیدن خبر شهادت او به سراغ مهر متبرک حاجی رفت، بهترین
یادگاری از علی مهری که خاک پیکر 100 شهید را با خود به همراه داشت، حالا
هربار که سر بر سجده میگذارد، عطر حضور او را میان سجادهاش احساس میکند.
راوی:آقای منافی
پیام رهبر
به ارواح طیبه همه شهداء به خصوص شهیدان این راه پر ارزش
(تفحص) که شما در آن مشغول حرکت هستید و این شهید عزیز شهید محمودوند به
خصوص، برای ارواح طیبه همهشان از خداوند متعال علو درجات و همنشینی با
صالحان و اولیاء و ائمه را مسئلت میکنم، شما باب شهادت را باز نگهداشتید.
سید علی خامنهای
20/12/1379